هیچ وقت فکرش را نمی کردم از کیفیت یک محصول آنقدر راضی باشم که بخواهم درباره اش مطلبی بنویسم. به ذهنم خطور نمی کرد وقتی رخت و لباس نرم و تمیز می پوشم و لم می دهم گوشه دنج اتاق تا از پنجره بیرون را تماشا کنم، وقتی استکان چای تازه دم را بر می دارم و دستم به لطافت پارچه رومیزی می خورد؛ این جور قربان صدقه کشورم بروم. در خیالم کارگران زحمت کش یک کارخانه؛ یکی از هزاران واحد صنفی کشورم را تجسم کنم که در صف تولید طوری کمر به کار و خدمت بسته اند که من همین جا در خانه ام آن هم عصر یک روز پاییزی، لطافت مطبوع منسوجات خانه را با دل و جان لمس کنم. توی دلم هزار بار قند آب شود برای چکیده زحمت هایشان؛ محصول با کیفیتی که کاری کند که مدام زیر لب بگویم: مرحبا به «ساخت ایران»! چه حس و حالی قشنگ، خالص و بهتر از اینکه یک کالای خوبِ ساخت وطن، حالی خوب با خودش بیاورد؟ همین اول بسم الله تکلیف را روشن کنیم که قرار نیست نام و عنوانی از یک شرکت یا کارخانه ای خاص ببریم و نام محصولی را تبلیغ کنیم. سودی هم در کار نیست. اینجا فقط تحسین بی نام و نشان از کالایی است که بی هیچ ادای اضافه ما را به این باور رسانده: ...که ساخت ایران، بهترین است فقط یک شعار نیست. ملموس است، شدنی و توانستنی مثل ماجرایی که در ادامه می خوانیم.
این همه لطافت از کجا آمده؟
هنوز باورم نمی شود، لباسی که برداشته ام تا بپوشم و آماده شوم برای بیرون رفتن از خانه همانی باشد که چند روز قبل به خودم وعده می دادم که به نظر پارچه اش کمی رنگ باخته و بافت آن زبر شده است. کم کم باید به فکر خرید یکی دیگر باشم. معجزه نشده، لباسم کامل نو نشده اما بافت آن لطیف تر شده. تار و پود پارچه انگار کمی رنگ باز کرده و شفاف تر به نظر می رسد. برمی گردم به سمت یکی ۲ لباس دیگر و چادر مشکی که همراه آن لباس شسته ام، اشتباه نکرده ام. بافتشان بهتر شده است. از این اتفاق کوچک که از قضا ذهنم را به خود مشغول کرده، خوشحالم. ذهنم کمی درگیر می شود که یعنی دلیل این کیفیت مطلوب و دوست داشتنی چیست؟ همان دلیل که باعث شده صبح یک روز پاییزی نسبتاً خنک با این اتفاق خوب، خواستنی شود. آن هم وقتی قرار است که آماده بیرون رفتن از خانه شوم و لباس های همیشگی را بپوشم و تا شب به کار و دوندگی بگذرد.
این یکی، درجه یک است!
توی ذهنم نردبان گذاشته ام، بالا و پایین می روم مدام از آن؛ فکر پشت فکر که چرا رخت و لباس همیشگی انقدر تغییر کرده؟ روند شستشو که همان همیشگی بود، نبود!؟ همان درجه همیشگی و... پس چه چیزی دلیل این کیفیت مطلوب شده؟ چند دقیقه ای است که دارم به همین چیزها فکر می کنم اما چیزی به ذهنم نمی رسد. دیر شده؛ بالاخره باید از این حال خوش صبحگاهی دل کند. موقع رفتن می رسد. همین که می خواهم در اتاق را ببندم نیمچه بوی خوش پارچه چادرم، پاسخ تمام پرسش هایی می شود که از خودم پرسیده ام. راز آن کیفیت مطلوب بالاخره فاش می شود!
همین چند روز قبل بود که برای خرید پودر لباسشویی به مغازه رفتم. پودری که می خریدم و کیفیت نسبتاً خوبی داشت، موجود نبود. مغازه دار اما همین طور که جای خالی اش در قفسه را نشانم و پودری دیگر را پیشنهاد می داد، با لحنی مطمئن می گفت: «درجه یک است!» حرفش برای من که تمام چند ماه گذشته انواع پودر و مایع لباسشویی را امتحان کرده ام، جالب است حتی پودر لباسشویی ترکیه ای و کره ای را هم امتحان کرده ام. هزینه هرکدام دست کم چهار پنج برابر نمونه ایرانی بود. با این اوصاف به نظر پودر لباسشویی وطنی، کار خودش را کرده بود این لطافت احتمالاً کار خودش باشد. به خودم می گویم: حالا باید یک بار دیگر امتحان کنم، ببینم حدسم درست بوده یا نه؟
حاجی بی دلیل، حرف نمی زند...
روزی دیگر است، یک روز تعطیل. کنج رختکن خانه، لباس های روی هم انباشته شده، منتظرند تا کسی آنها را بردارد و بشوید. حالا نوبت محک است. یادم مانده که فروشنده گفته بود، قدرت کف کردن و لکه بری این پودر لباسشویی بالا و نیازی نیست که مقدار زیادی پودر توی مخزن بریزم. انقدر سفارش کرده بود که با لبخند گفته بودم: «کسی اگر شما را نشناسد، فکر می کند شغلتان تبلیغ این کالاست...»
فروشنده مرد میانسال باصفایی است. از آن ها که زمان جنگ، جوانی پرشور بود که پدر و برادرش که به جبهه رفته بودند، امور خانه، مراقبت از بقیه و اداره کردن بقالی را که حالا فروشگاه پرتنوع و به روزی هم است را به او سپرده بودند. پدر خانواده، موقع رفتن خیلی سفارش کرده بود که وقتی اقلام کوپنی آمد، حق و ناحق نکند. اولویت با اهل محله باشد. سهم همسایگان پیر و از پاافتاده که کسی را ندارند تا توی صف، نوبت بایستد را خودش برساند دم در خانه شان و... خلاصه که مغازه اش از قدیم پر مشتری است. اقلام مغازه حاجی، نیامده تمام می شود. هر تازه واردی که به محله می آید، چنان تحویلش می گیرد و اقلامی که لازم دارد را می آورد که خیلی زود، مشتری مغازه حاجی و با محله اُخت می شود. حوالی محله چند فروشگاه زنجیره ای هم هست اما مغازه حاجی رقیب هایپرهاست. وقتی از جنسی تعریف می کند یعنی امتحان پس داده است.
رقیب باکیفیت و ارزان محصول خارجی
حالا نوبت استفاده مجدد از پودری که به قول حاجی «این از اون خوبهاست...» می رسد. لباس ها شسته و پهن می شوند روی بند رخت. آفتاب مایل و تیز پاییزی هنوز انقدری رمق دارد که رخت ها را یکی، ۲ ساعته خشک کند. لباس ها را از روی بند رخت بر می دارم. رایحه ملایمشان، نسیم هم گرم، هم سرد پاییزی و تماشای برگ درخت رو به نارنجی و پاییزی شدن کوچه پشت خانه، حال آدم را خوب می کند. حدسم درست بوده؛ بافت لباس ها لخت و لطیف شده، تار و پودش رنگ باز کرده است. حس خوبی سراغم می آید. مجموعه ای همان چیزی را تولید کرده که دقیقاً توی هر خانه بودنش لازم است. نه تنها گران نیست مثل پودرهای خارجی که کیفیت به مراتب بالاتری هم دارد. انقدر که انگار حتی کیفیت را به منسوجات یک خانه بر می گرداند و بافتشان را تر و تازه تر می کند.
دوباره خانه، دوباره تمیزی
از میان رخت و لباس ها، رومیزی ای نخی و توری را پهن می کنم روی میز. پرده را کمی کنار می زنم. چند ساعتی از روز گذشته و آفتاب زرد و نارنجی عصر، بین طرح گل و مرغ فرش خانه رژه می رود. بخار چای تازه دم، از توی استکان شیشه ای بلند می شود و توی نور ملیح پاییزی، ابرکی قشنگ را شکل می دهد. مثل مه ای سرگردان کمی بالا و پایین می رود. روی پارچه رومیزی دست می کشم. بافتش نرم و دوست داشتنی شده. سپیدی کدرش، رنگ باز کرده و تازه تر شده است. دلم می خواهد همه پارچه های خانه را یک دور با پودر لباسشویی جدید، بشویم. دچار اغراق نشده ام. کیفیتی که حتی از نمونه های خارجی سراغ نداشته ام در قوطی ای کاغذی خوش طرح و رنگ، بی منت، بدون قیمت کذایی و اداهای بازاری، مهمان خانه ما شده. پاییز، فصل خوش آب و رنگی است برای خیال پردازی به خصوص اگر حس مثبتی هم در آدم باشد یا ایجاد شود. درست مثل حالا و به نرمی همین رومیزی نونوار شده قدیمی.
یک نفر من را دیده!
پس خیال پرداز می شوم؛ توی ذهنم کارگران و نیروهایی لباس فرم پوشیده در خطوط تولید کارخانه را تجسم می کنم. دستگاه ها، مخزن ها و خلاصه فرآیند تولید را. جالب اینکه من اصلاً به عمرم، کارخانه تولید پودر لباسشویی را ندیده ام و نمی دانم آنچه تصور کرده ام، درست است یا نه!؟ اما تخیل اما و اگر ندارد. توی همان عوالم ذهن می بینم که خط تولید، بی وقفه روشن است. کارگران پر تلاش و دقیق فرایند را انجام می دهند. آزمایشگران و کارشناسان خط تولید هم با دقت، احساس تعهد و حساسیت اندازه ها را کنترل و رصد می کنند تا چیزی کم و زیاد نشود. همه یکدل، حساسند تا همین محصول با کیفیت تولید شود و برسد به دست مشتری ها. حسی عمیق و دوست داشتنی است که گروهی متعهد، بی ادعا، بدون همهمه تبلیغاتی چنین برای خودش در بازار راه و در دل مشتری جا باز می کند... حس و حالی که من تجربه می کنم، تبلیغ شیرین و دلخواهی است به انتخاب خودم برای خودم. یک گروه تولید کننده نیازهایم را شناخته، کیفیتی فراتر از توقع و انتظارم ارائه کرده و نتیجه چنان خوب شده که حال من یا هر مصرف کننده دیگر، خوب می شود.
فرق های مشخص یک کالا و فراکالا
حس عمیق و شیرینی است که در زادگاه مادری؛ در وطن محصولی «ساخت ایران» را استفاده کنی که نه تنها رضایت تو را جلب کند که بالاتر، تو را متوجه خودش کند. خواه ناخواه حس کنی واحد صنفی تولید کننده آن محصول، کمر همت بسته برای جلب رضایت تو. این همان «فرا کالا» است؛ رضایتمندی مصرف کننده و افتخار او به کالایی که توانایی، قدرت و موفق بودن وطن را برایش تداعی کند. حالا می خواهد این کالا یک قطعه خاص صنعتی باشد یا همین قدر عمومی و پرکاربرد که اتفاقاً هرچه این رضایت عمومی و عمومیت بیشتر در تقویت روحیه «من کالای ایرانی مصرف می کنم»، موثرتر!
چه کسی است که دوست نداشته باشد عصر یک روز پاییزی از کیفیتی که یک گروه تولیدکننده رقم زده و نتیجه مطلوب آن لذت نبرد؟ «اقتصاد موفق»، گاهی همین قدر ساده است؛ جاخوش کرده کنج قفسه یک مغازه. گاهی همین قدر نزدیک و ملموس است مثل لطافت رومیزی تازه شسته شده ای که رنگ باز کرده و تار و پودش لطیف تر شده. ترویج موفق عرق «مصرف کالای ملی»، برخی مواقع همین قدر ممکن به نظر می رسد و راه را بر بهانه می بندد. راه نمی توانم را برای تولیدکننده و نمی خواهم را برای مصرف کننده.
تولید، یک جهاد است...
تولید، فرایندی پر ظرافت و دشوار است که یک نقطه «موفقیت» دارد و یک نقطه «اعتلاء». موفقیت همان جایی است که مشتری رضایت دارد. محصول، پاسخگوی خواسته او بوده و اعتلاء درست همان جایی است که نه محصول که نتیجه تولید آن، فراتر از کیفیت موردنظر مشتری باشد. همان جایی که منِ مصرف کننده که هر چند روز یک بار برای شستشوی رخت های چرک دست به دامن انواع شوینده می شوم، وقتی محصول برتر را استفاده می کنم که اتفاقاً قیمت گزاف ندارد اما حتی محصولات مشابه خارجی هم از رقابت در کیفیت از آن جا می مانند به این «کالای ایرانی» به «فکر ایرانی» پشت تولید این محصول افتخار می کنم. این ماجرا شاید همان چکیده همه سخنرانی مقامات و مسئولان کشور باشد که در اهمیت «تولید ملی»، سخنرانی ها داشته اند. به عنوان یکی از مهمترین جملات در اهمیت تولید و حمایت از کالای ملی حتی می توان به سخنرانی رهبری در تاریخ دهم بهمن ماه سال ۱۴۰۰ در میان جمعی از تولید کنندگان و فعالان اقتصادی اشاره کرد که تاکید کردند: «تولید، یک جهاد است.»
تیر و ترکش های جنگ اقتصادی
جنگ کی اتفاق می افتد؟ جایی که برخی کشورها می خواند، ماهیت، هویت ملی و اقتدار کشوری دیگر را نفی و به آن تعرض کنند. آن را به سلطه خود در بیاورند. جهاد دقیقاً نقطه مقابل همین تعرض ها و انجام هر مقابله آگاهانه و موثر برای دفع دشمن است. در جنگ اقتصادی که چند سالی است چهره ای بی پرده، عیان و آشکار به خود گرفته، برخی تیر و ترکش این جنگ شاید به تعبیری همان رغبت مردم به کالاهای ساخت فلان کشور یا بهمان کشور باشد.
دنیا تا بوده دنیای داد و ستد بوده و از همان دیرباز کالای برخی نقاط جهان به دلیل ویژگی و کیفیت مخصوص در دنیای تجارت، زبانزد بوده اند مثل فرش، پسته و زعفران ایرانی. منظور ما این داد و ستدهای لازم و مرسوم نیست. عیب ماجرا وقتی است که عمومی و معمولی ترین کالاهای موردنیاز مردم یک کشور هم از خارج بیاید. مردم برای معمول ترین موارد استفاده هم به کالای خارجی گرایش داشته باشند. وقتی هم از آنها بپرسی چرا؟ می گویند به ازای پولی که صرف می کنند کالای ملّی کیفیت مقبول ندارد.
این حال خوش سنجاق شده در من!
واقعیت این است که برای تقویت روحیه عمومی اشتیاق به مصرف کالای ملی به ۲ چیز نیاز است؛ اول اینکه تولیدکننده نیاز بازار و مصرف کننده را بشناسد و به بهترین نحو پاسخ دهد. دوم اینکه در وهله نخست از تولید کننده حمایت شود. اگر کالایی تولید کرد که کیفیت و قیمتی مقبول دارد، در به روی واردات کالای مشابه بسته شود تا رقابت سالم تولید در کشور شکل بگیرد. حاصل این رقابت حرفه ای و سالم هم ارتقای کیفی محصولات بازار، مشتری همواره راضی و توان برای تولید بیشتر و صادرات است. تولید، همین قدر به اقتدار نزدیک است. همین قدر، شیرین میل به وطن را در وجود آدم زنده می کند. خاطرات خوب را رقم می زند. طعم خوش زندگی را در کام مردم ایجاد یا مضاعف می کند.
همین قدر ساده که یک نفر وقتی می خواهد لباس تازه شسته شده اش را بپوشد و برود سر کار به خودش می آید و می بیند که لطافت از نو زاده شده آن مسحورش کرده. این حال خوش، این بارقه امید و غرور قشنگ افتخار به کالای ساخت ایران، خواه ناخواه روی تار و پود وجودش سنجاق می شود. همراه او همه جا می رود. از صبح تا غروب که به خانه برگردد و حتی در خانه برای خانواده. شیرینی ساخت ایرانِ خوب و موفق همین قدر شیرین، همین قدر خوش رایحه، لطیف و مطبوع است. درست مانند لطافت یک رومیزی نخی در کنج دنج یک خانه و نوشیدن یک لیوان چای آن هم در عصر یک روز تعطیل پاییزی...
نظر شما